با امدنت قاعده ی عشق بهم خورد...

بسم الله

چقدر دوست داشتم این شبها روبروی حرم ایستاده بودم. همانجایی که به عادت دل هربار برای عرض ارادت می ایستم و زیارت میخوانم و بلکم بیشتر وقتم را به نگاه کردن به ضریحتان میگذراندم.... چقدر دلم برای روضه ی حضرت علی اکبر این کربلای اخیرمان که همسرم در خیمه گاه خواند تنگ شده .... چقدر دلم میخواهد به چشم برهم زدنی پایین پا ایستاده بودم و در دلم رازهایم و دردلم هایم را به جوان رعنایت میگفتم حسین....

نمیدانم از کی بود که شوق محبت علی اکبرت در دلم جوانه زد و حالا انقدر برای میلاد گذشته اش خوشحالم که هنوز شعفم تمامی ندارد و انگار فقط با اشک ریختن کنار ضریحت این بی قراری ام کمی به ارامش تبدیل میشود.

جوانی ام را بیمه ی خودت کن علی اکبر ارباب...

مطمئنم جوانی ای که نذر نگاه تو و بیمه ی تو شود بی فایده هدر نمیرود. جوانی ام را دریاب جگرگوشه ی ارباب... جوان ارباب... 

شما از نسل این خانواده اید که دهمین تان میفرمایند هرگاه حاجتی داشتید لب هایتان را تکان دهید و از ما بخواهید... فاصله ی ما و شما به قدر همین تکان دادن لب هاست برای ذکر حاجت....

یا ابالحسن...

صل الله علیک.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

سراب

بسم الله

کاش میدونستم اینجا که وایسادم، تا اینجای راه که اومدم ازم راضی هستی یا نه. کاش میدونستم قراره ازم چی بسازی. کاش میدونستم بعد هر امتحان رو پله چندم تقرب به تو ام. کاش ظرف وجودم برای امتحان دادن مقابل تو قد یه سردرد کم و کوچیک بود. کاش خیلی حقایق، خیلی از لذت های ناب، خیلی از واقعیت ها، خیلی از وظایف، خیلی از نوشته ها، خیلی از صوت ها و سخنرانی ها رو نشونم نمیدادی که الان به این حس نرسم. کاش مثل یه لاکپشت تو دورترین جزیره از اتفاقات عالم سرم تو لاک خودم بود و از همه چی بی خبر بودم. کاش هیچی از دنیا و زندگی نمیدوستم و بعد این دنیا سوال جوابم سخت نمیشد. کاش تو به بی لیاقتی من نگاه نمیکردی، به نمازصبح های دیروقتم نگاه نمیکردی، کاش بیش از این چشم از خطاهایم برمیداشتی و ذره ای از نتیجه ی در پرده ی امتحاناتت را نشانم میدادی،کاش دل خسته ام را کمی التیام می بخشیدی، کاش به بی پناهی ام به بی کسی ام رحم کنی. کاش حرفی را دردهان بنده ای از خوبانت میگذاشتی و به قلبم نشانه میرفتی. کاش حالا که قرار است هرکسی را از نقطه حساس و نقطه ضعفش امتحان کنی، توان و انگیزه بیش از قبل بهش میدادی. کاش میشد شبانه روزی نبود. نه برای خودت نه برای هیچ کس دیگر نمی بودیم. شبانه روزی را نیست میشدیم. محو. بدون اثر وجودی. کاش حداقل مطمئن بودم یا دست کم گمان زیاد داشتم که تا اینجای راه را مورد رضایت تو برخورد کردم. در امتحاناتت رفوزه نشده ام. 

بیا به قلبم بگو اینده از این سیاهی که برای خودم ساخته ام روشن تر است. بیا و رضایت قلبی و لبخند عمییییق رو به چهرم بنشان...

ارحم

ارحم

ارحم عبدک الضعیف....المسکین..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

همینکه با وجود حجم زیاااد ناراحتی ام، دلم برایت پر میزند و تحمل دوری ات را ندارم، نشانه زیاد شدن دلبستگی ام به توست....

چه دلبستگی شیرین تری از این که رشد نهال عشق رو تو وجودمون میبینم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

مادرانه

یا سلام

دخترکم!

از روزهای سخت و اسان،تلخ و شیرین، اتفاقات و روزهای به یادماندنی برایت بگویم؟ 

میترسم نگفتنشان باعث محو شدنشان هم بشود!

پس بیا تا برایت بگویم از اولین روز مادری که تکان هایت مرا بیش از پیش به عرصه ی مادری روانه میکرد!

از وفات خانم ام البنین برایت بگویم که چقدرررر آرزوها پشت تاسی به این بانو برایم جاخوش کرده است...

اصلا بیا از جنس خودت بگویم برایت! 

از اینکه با ورودت قرار است درهای عالم برایمان باز شود...

تو که پاکی و لایق بهترین عاقبت ها

تو برای مادرت دعا کن...

.

.

پ ن: نصف شبها همیشه حس نوشتن گل میکند!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زهرا سادات

از خودصبح فقط منتظرم شب بشود...

یه گوشه دلت می ترسه. این ترس از همه چی بدتره. ترس از دست دادن طراوتهایی که زحمت کشیده بودیم براش.


.

.

تا پتو را بکشم روی سرم گریه کنم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

لالایی..

در هیاهوی روزمرگی و مشغولیت های بی مصرف صفحات مجازی سهم این خانه از کلمات من شده زمان هایی که جز نوشتن التیامی نمی بینم...
.
.
هندزفری رو میذارم تو گوشم و بجای شب یلدای معتمدی مسیرم عوض میشه .. بچه ها تو گروه دنبال لالایی میگردن که زینب یهو لالایی شب هفتم میثم رو میذاره... دل دل نمیکنم زیاد و میذارم تا پخش شه... میگه انقد گوش کنید تا برای بچه هاتون بخونید از حفظ... 
چی میتونه التیام این دل باشه جز روضه.. چی میتونه تو رو ببردت بغل بغل خدا که دلت قرص بشه بهش..
.
.
بعد دوسال از زندگی خوب برام ثابت شده که سخت ترین روزهاهم بالاخره میگذرن و هیچ چیز نمیتونه زن و مرد رو از هم جدا کنه ... اما بعضی روزها رو فقط باید بگذرونی تا موعد رسیدگی به اوضاع برسه... حتی همینکه میدونی تموم میشه هر اوضاعی کار رو سخت تر میکنه... انتظار رو سخت تر میکنه... اینکه "حالا چی میشه بعدش؟" رو سخت تر میکنه... مرور خاطرات رو طاقت فرسا تر میکنه.. اصلا خاصیت دلبستگی همینه.. نمیتونی با خودت مساوی باشی. یه دلت میگه بخاطر بسپار و فکرکن تا باید چیکارکنی که بهترین تصمیم رو بگیری یه دلت میره روی اسمش وایمیسه و بغض از سر صبحتو خالی میکنه. یه گوشه دلت می ترسه... این ترس از همه چی بدتره. یه دلت همش یاد خنده هاتونه یه دلت میگه آبی که ریخته چمع نمیشه... نمیشه تعریفش کرد نمیشه از دلتنگی همزمان و فشار روحی سختی پیش رو گفت..نمیشه خیلی چیزهارو به راحتی تعریف کرد. فقط باید مهلت داد تا بگذره.
یه جایی خسته میشم و میگم گور بابای همه چی مگه زندگی چقدر ارزش این لحظات رو داره که اینهمه آدم پاش بسوزن.........
یه جا میگم باید زندگی رو ساخت
یه جا میگم چرا نمیشه طبق اون مدلی که خدای بالای سرم میگه همه جا رفتارکنیم... چرا یه اجبارهایی ما رو برعکس میکنن..
یه جا میگم کاش الان فقط من و تو وسط بودیم نه کسایی که مدیونشونیم..

از یه موقعی که مجبوری بغض هاتو هی قورت بدی دیگه موفق نمیشی و نزدیکترین هات به خوبی متوجهت میشن و میخوای حالا که فهمیدن بری به حالت برسی. 
میام تو اتاق که تنها باشم.
سعی میکنم بخوابم.
هوا دلش گرفته.
یهو صدای باد میاد. صدای بهم خوردن برگ درختا. پنجره مو بازکردم از ساعت قبل. هنوز بارون نگرفته. اما برای من صدای نازک باد و بهم خوردن برگ ها هم میتونه مثل آغوشی که نیست عمل کنه. میتونه بغض های سر شبمو خالی کنه...
.
.
امشبم با روضه ی علی ه شش ماه ی تو تموم شد ارباب..

گوشه چشمی نگاهی...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

حسین جانم...

گدای بی سر و پا را چه به بارگاه شما ارباب...

.

.

پر از بغضی ام که باید در حرمت دفن شود...

دفن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

امیری حسین..

نگاهی به من کن ای ارباب...

.

کی قراره این کابوس ها و آشفتگی های تموم بشن و به یقین برسم...

.

نگران برای فردا نسلی که میخواد مادرش من سر تا پا کلافگی باشه...

.

.

ارحم شده ضعفی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

گرمای بی ملاحظه ی بادم

یه جاییم میرسه دیگه حالت بهم میخوره از یه سری عواطفی که داری و ادم هایی که پشیزی براشون عواطف روزای خوب گذشته اهمیت نداره. ادمایی که بهترین روزاتو باهاشون ساخته بودی حالا به راحتی میگذرن ازت. از حال خوبت کنارشون. میگذرن چون معتقدن گذشته مال گذشته س و الان دغدغه ها فرق کرده!

خاک بر سر کنن دغدغه هایی که ما رو از دوران خوش و خاطرات ناب میخوان جدا کنن به ترس و استرس و برنامه های اینده ی نامعلوم!

کاش میتونستم نادیده بگیرم عواطفم رو؛ ولی خداروشکر که حداقل با نوشتنشون پرتشون نمیکنم تو زباله دان حافظم..


*.....ناراحت از گلایه ی شمشادم، جمع تضاد، زنده  ی مردادم، در من شروع ، نقطه ی پایان بود....

برقعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

بودنت

نگاهت می کنم. از موهای سفیدت تا نوک انگشتان پا. چقدر قیمت دارند این لحظات؟ چقدر قیمت دارد بوسیدن دستانت؟ آرامش ات که سر سجاده با چادر گل قرمزی قشنگی که فقط تو را شکل مامان ها می کند ... چقدر نگاهت کنم و ذخیره کنم حس خوب بودنت را. دیروز بی شک یکی از بهترین و شاداب ترین روزهای زندگی من بود. روزی که از صحنه ی تلخ لباس بیمارستانی و سرم توی دستت خلاص شدی. خلاص شدیم. راستش را بخواهی برای ما سخـــت تــر بود دیدنت توی آن وضعیت. وقتی زهره با حال پریشان امد بالای سرت و با گریه افتاد روی صورتت و دستانت...
مجال نیست بیشتر بگویم.
خدایا شکرتـــ...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات