نگاهت می کنم. از موهای سفیدت تا نوک انگشتان پا. چقدر قیمت دارند این لحظات؟ چقدر قیمت دارد بوسیدن دستانت؟ آرامش ات که سر سجاده با چادر گل قرمزی قشنگی که فقط تو را شکل مامان ها می کند ... چقدر نگاهت کنم و ذخیره کنم حس خوب بودنت را. دیروز بی شک یکی از بهترین و شاداب ترین روزهای زندگی من بود. روزی که از صحنه ی تلخ لباس بیمارستانی و سرم توی دستت خلاص شدی. خلاص شدیم. راستش را بخواهی برای ما سخـــت تــر بود دیدنت توی آن وضعیت. وقتی زهره با حال پریشان امد بالای سرت و با گریه افتاد روی صورتت و دستانت...
مجال نیست بیشتر بگویم.
خدایا شکرتـــ...