یا فتاح

اخیش!
بالاخره تونستم وارد شم؛ هرچند داشتم به دنیای کتاب کاغذ نویسی میرفتم
چقدر روزهای پر از حرفی رو ننوشتم!
.
یک
باید دوباره شروع کنم. هر روز. بنویسم. تا یادم نرود دارم چه چیزهایی را تجربه میکنم.
.
دو
از اینکه باید این روزها سر کوچکترین وسایل خانه ام با مامان حرف بزنم کلافه شدم. میدانم تازه اول هست و باید کلی سر جهیزیه چیدن تحمل کنم و کار کنم رویش. اما در کل پروسه شلوغی را میگذارنم. 
.
سه
دلم یک کافه کراسه ی تنهایی می طلبد. نهایتا با فاطمه. که آن هم بروم و باهم شعر بخوانیم. مطلب های سخنرانی ها را بهم انتقال بدهیم. ولی پارک لاله هم میتواند گزینه خوبی باشد. 
سخت است در زمان تاهل با وجود اینکه خودش هم میداند ادم ها به تنهایی نیاز دارند بروی با خودت در دنیای خودت غرق ِ غرق شوی. 
.
چهار
آنقدر بنظرم قداست دارد احساسم که هنوز مرددم برای نوشتنش در اینجا...
.
پنجم
ولی باید نوشت. گاهی باید بیخیال هرکس و هرچیز شد و نوشت.
.
ششم
دنیای با تو بودن و دو تا شدن خیلی جاذبه دارد و در عین حال پر از شیرینی. حتی سختی هایش هم برای اسان نمودنش شیرینی دارد!

دارد دنبالم میاید تا فقط باهم باشیم. باید جور و پلاس دیوانگی هایم را جمع کنم. ساده اماده میشوم. تو خودت بهتر میدانی در این جور مواقع چه با بنده ات کنی!

هفتم
یک کیک بی بی لطفا!