بالاخره به آرزوم رسیدم. آرزوی بوسیدن کف پات. اما کاش تو بیمارستان نبودی واون سرم تیره بهت وصل نبود. کاش تو خونه وقتی داشتی استراحت میکردی و در سلامت کامل بودی برای اینکه بیدارت کنم کف پاتو می بوسیدم. 

تو زودی خوب میشی. شفای کامل میگیری‌. میدونی چندتا بچه سید دست به دعا شدن؟ میدونی ۴بار ختم قران کردیم برای شفای همه مریضا و شما؟ میدونی چند میلیون تا صلوات فرستاده شده؟ میدونی که دعای مادرت از دعای همه ی ما گیرا تره؟ میدونی که پسرت وقتی گفته "من به ام البنین گفتم که شفای مادرمو ازت میگیرم." یعنی چی؟ میدونی وقتی دامادت میگه "دوست دارم یه صبح تا شب برم مشهد حرم اربابم؛ شفای مامانو میگیرم من!" یعنی چی؟ میدونی چقد برای بچه هات سخته دیدن بی حالیت؟ میدونی چقد سخته حال بد بابا رو ببینیم درحالیکه میخواد خودشو نگه داره؟ میدونی چقد بهت افتخار میکنم ازینکه همیشه ما رو در برابر بیماری مقاوم تربیت کردی؟ چقد خودت همیشه پوست کلفت بودی موقع مریضی ها... الان نوبت خودته مامان. که نشونمون بدی چقد قوی از پس این مریضی لعنتی برمیای‌. من میدونم که تو اونو از پا درش میاری نه اون تو رو! من ایمان دارم بهت. به دعای دوستام وقتی پیام میدن حالتو میپرسن ازم و میگن ما دعاگوشونیم. به دعای فامیل وقتی مضطرب حالتو میپرسن ازم. به اون گریه ها ... به صدای اون گریه ها که تو خونه تون موقع روضه موسی بن جعفر پخش شد‌. به شکستن اولین بغض ما وقتی خونه مامان عزیز روضه ی امام صادق بود. به این گریه ها به این توسلات به این دست به دامن شدن به اهل بیت. مگه میشه دست ما رو خالی بزارن؟ ابدا ...

دیشب که غافلگیرانه اومدم تو اتاقت و نمیتونستی باور کنی و گفتی"میکشمت!!!" اون بهترین لحظه بود. میخواستم سفت بغلت کنم. لعنت به کرونا. میخواستم خودمو بندازم تو آغوشت آروم بگیرم از صدای زنده ی قلبت. نتونستم‌. ولی اخر سر به آرزوی این چندوقت اخیرم رسیدم. وقتی هی میگفتی نکن و پاهاتو از زیر پتو هی جابجا میکردی وقتی خاله گفت "بزار ببوسه عاقبت بخیر بشه". وقتی بالاخره از روی پات بوسه گرفتم. دلم آروم شد. به جبران اون آغوشی که ازم دریغ شده بود دلم آروم شد ...