تفکر به سبک مادر یک عدد نوپا

خب ما رفتیم شمال ولی اونهمه فانتزی من برای داشتن یک خلوت دبش نه تنها محقق نشد بلکه طفلکم بشدت مریض شد و ما دو روز تیمارداری میکردیم و باقی اوقات هم کان لم یکن دنبال همان طفل نوپا که فقط میدود تا فرار کند و جاهای جدید را کشف کند میدویدیم که سر و پایش به جایی نخورد و تلفات ندهیم !

میخوام اینو بگم که وقتی بچه رو دارید میخوابونید بهترین فرصت تفکره در غیر اون لحظات یا داری کتاب میخونی به زوووور یا کارخونه میکنی یا تند تند غذا بدی بهش بعدم که غش میکنی از خستگی:)))

الان فهمیدم پاره کردن کتاب جزو مراحل علاقه مند شدن بچه ها به کتابه!

و چه کتابی هم بهتر از کتاب کوچولوهای مداحی های پدرش!

اینم نکته ای بود که به درد ایندگان میخوره بهرحال.


شمال با طعم طفل نوپای سر به هوا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

خودباوری توهمی

چرا تا ١٠ جلد کتاب خفن میخونیم و با ١٠ نفر ادم به زعم خودمون خفن دیدار میکنیم فکر میکنیم بقیه نمیفهمن و مدام بهشون یاداوری میکنیم شما متوجه نیستی و شما هنوز ورود نکردی؟! 

غرور بده بخدا 

حتی تو کلام 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

دریا

یا هو


برم بشینم روی سنگای ساحل روبروی دریا، پرواز پرنده ها رو ببینم و صدای موج دریا رو بشنوم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم....



چقدر نیاز به یک خلوت در دل طبیعت دارم..

یا بدیع..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

حس مادری

دست خودم نیست

هرجایی میرم که قبلا اونجا بهت شیر داده بودم یه بغض گنده میچسبه به گلوی لعنتیم

حتی ازمایشگاه دم خونمون اون موقعی که تازه یک هفته ت بود...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

مادرانگی ١

یا نور

نمیتونی بفهمی چه حسی دارم بهت تا وقتی خودت به وقتش یه عسل خدا بذاره تو دامنت. مامان باباهامون راست میگفتن تا مامان بابا نشید نمیدونید. تو اوج خستگی از شب نخوابیدنم و تب کردنت صبح که باباجون در نبود بابا حسینت رفت برات قطره استامینوفن خرید و حال خودشم بد بود نتونستم برم بی تفاوت بخوابم. روغن برداشتم کمرشو با دستای بی جونم ماساژ دادم، انقدی که با هر "اخیش" گفتنش جون میگرفت دستهام. باباجون دعام کرد، دعا کرد حال تو تا ظهر بهتر بشه.ومنم مطمئن بودم به اجابت دعاش. زینب تو نمیدونی مامان جون چقد صبور و محکمه. نمیدونی چون روزای جنگ رو ندیدی، منم ندیدم. ولی شنیدم با دوتا بچه ی شیره به شیره یعنی خاله و دایی ت، در نبود باباجون تو اون خونه ای که اطرافش بر بیابون بود سر و کله میزد تو مریضی هاشون. تو آژیر خطر های اون زمان. مامان تو اون شرایط مرد شد. شجاع شد. منم خیلی دل نازک بودم و هستم مامانی! امشب دیگه میخواستم خجالت رو بذارم کنار و گریه کنم برات. دلم تنگ خنده هات شده. بخند جان مادر. شیطونی کن نفس مامان. ازون خنده هایی که سرتو میندازی پایین دستتو میاری جلوی صورتت.

خواستم خودمو بریزم بیرون ولی مامان جون مثل همیشه سعی میکرد با بازی حواست رو پرت کنه و محکم باشه خودش. مامان جون به اندازه ی سه تا بچه سختی هاشو کشیده. دلم قرص شد. فهمیدم حالا که مادر شدم باید انقدر محکم بلشم و مطمئن به لطف خدا که تو رو توی دریای وسیع آرامش آغوشم غرق کنم. 

از خدا که پنهون نبست از تو چه پنهون مامان... همش یاد سه ساله ی ارباب میفتم تو مریضی هات... همه دارن نوازشت میکنن جان مادر..... بمیرم برای دل صاحب اسمت..... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

دریاب...

امشب شب سختی بود برای من. شاید برای تو هم. برای من که باید اشک گوشه ی چشمت را پاک میکردم و تحمل. برای تو که سفره ی دلت را باز کردی. برای دلم....

حتم دارم که با این طینت پاک، عاقبت بخیر خواهی شد. اگر ارباب نظر کند... اگر اگر اگر خودت هم بخواهی ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

چشم هات

نگم از وروجک بازی هات!

داشتی میخوابیدی ها

چشمات نیمه باز بود

گذاشتمت زمین که قنداقت کنم

یکهو دیدم چشمات قد قابلمه بازه و تو اون صورت کپل گردت فقط حق مطلب در صورت خوردن چشماته که ادا میشه!

کارخونه تولید تف ات هم به راااه

دیگه نگم برات که چجوری از خیر قورت دادنت گذشتم و گذاشتم دوباره بخوابی!

به وقت دو ماه و بیست و دو روزگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

ازمایش

بسم الله


حالا که شیرینی وجودت را بیش از پیش میچشم...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا سادات

لطفی که کرده ای تو به من، مادرم نکرد...

یا رب

.

از تصویر دلخراش جیغ زدنت تو انستیتوپاستور تا بغض ترکیده ی من جلوی خانم های بخش اطلاعات، از گریه های تو, از درد پاهای کوچولوت... از بی قراری هات که گرسنه ای ولی نمیتونی شیر بخوری... از چشمای معصوم و نازت ک بی رمق منو نگاه میکنند.... از بغضی که چنگ انداخته به گلوی من ... فقط همش تو دلم میگم اگه محبت مادر به بچش انقدره که طاقت گریه هاشو نداره، اگه حد محبت مادر انقدره که بی تاب میشه، پس امامم چقدر شیعیانشو دوست داره؟ پس خدا چقدر به ما مهربونتر و دلسوز تره؟

از صبح تا الان مدام تو دلم میگم ای مهربان تر از پدر و مادرم، حسین.....حسین...حسین....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

یا رب الحسین(ع)


بگذار قبل از گفتن از روزهای اول بودنت و به دنیا امدنت اول از همه این حس خوب داغ و سوزاننده ام را ثبت کنم؛

وقتی شیرت میدهم و همزمان با فیلم های روز قدس لعن به قاتلین حضرت امیر و اباعبدالله میفرستم و با اشک نگاهت میکنم... وقتی شیخ حسین اسم حضرت رباب را می اورد و من مدام سفیدی زیر گلویت را میبینم و دلم میخواهد زار زار گریه کنم .......

چقدر امدن تو روح مرا صیقل داده، زینبم....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات