بسم الله

کاش میدونستم اینجا که وایسادم، تا اینجای راه که اومدم ازم راضی هستی یا نه. کاش میدونستم قراره ازم چی بسازی. کاش میدونستم بعد هر امتحان رو پله چندم تقرب به تو ام. کاش ظرف وجودم برای امتحان دادن مقابل تو قد یه سردرد کم و کوچیک بود. کاش خیلی حقایق، خیلی از لذت های ناب، خیلی از واقعیت ها، خیلی از وظایف، خیلی از نوشته ها، خیلی از صوت ها و سخنرانی ها رو نشونم نمیدادی که الان به این حس نرسم. کاش مثل یه لاکپشت تو دورترین جزیره از اتفاقات عالم سرم تو لاک خودم بود و از همه چی بی خبر بودم. کاش هیچی از دنیا و زندگی نمیدوستم و بعد این دنیا سوال جوابم سخت نمیشد. کاش تو به بی لیاقتی من نگاه نمیکردی، به نمازصبح های دیروقتم نگاه نمیکردی، کاش بیش از این چشم از خطاهایم برمیداشتی و ذره ای از نتیجه ی در پرده ی امتحاناتت را نشانم میدادی،کاش دل خسته ام را کمی التیام می بخشیدی، کاش به بی پناهی ام به بی کسی ام رحم کنی. کاش حرفی را دردهان بنده ای از خوبانت میگذاشتی و به قلبم نشانه میرفتی. کاش حالا که قرار است هرکسی را از نقطه حساس و نقطه ضعفش امتحان کنی، توان و انگیزه بیش از قبل بهش میدادی. کاش میشد شبانه روزی نبود. نه برای خودت نه برای هیچ کس دیگر نمی بودیم. شبانه روزی را نیست میشدیم. محو. بدون اثر وجودی. کاش حداقل مطمئن بودم یا دست کم گمان زیاد داشتم که تا اینجای راه را مورد رضایت تو برخورد کردم. در امتحاناتت رفوزه نشده ام. 

بیا به قلبم بگو اینده از این سیاهی که برای خودم ساخته ام روشن تر است. بیا و رضایت قلبی و لبخند عمییییق رو به چهرم بنشان...

ارحم

ارحم

ارحم عبدک الضعیف....المسکین..