بغض لعنتی که ول نمیکنه و از دیشب چسبیده به گلوم... 

دلم هوای دو رکعت نماز بالاسر....

دلتنگی بابا...و این وسط پر کشیدنش...

از عکس تو و بغض... 

خدایا ممنون که صبرشو میدی وگرنه ما آدمش نبودیم... 

زنی که بی پناه می شود..

دختری که بی بابایش باید سر سفره عقد بله را بگوید..

پسری که شانه های محکم پدر دیگر مامن غرور جوانی مردانه اش نیست...

لایوم کیومک یا اباعبدالله..... 

آه...............