بعد از تقلاکردن برای بازیابی رمز عبور و تبریک به ورود مجددم برای تخلیه روانی این روان پراز هیجانم سلام عرض میکنم.

و اما بعد

دیشب گوشم رو برای شنیدن نقد رفیقانه ی حسین باز کردم، گارد ناخوداگاهم رو شکستم، باورهای غلطی که تا اون لحظه بهشون بها میدادم تا کم کاریام رو جبران کنم گذاشتم کنار، چند لحظه "فقط" گوش کردم. بعد فکرکردم. بعدم بهش گفتم ممنون که این حرفا رو بهم زدی، درسته نقد بود، نقد به جایی هم بود، اما شاید برای اولین بار بود که گرمی یک حمایت تمام قد رو ازت دریافت کردم.

دلم قرص شد. به کارهام. به هدف هام. به درس خوندنم. به ارمان هام حتی...

بنظرم ۲۴ سالگی حتی اگر ۳ماه هم ازش گذشته باشد و تو رو تو اشوب ورود به ۲۵ سالگی و اضطراب دیرشدن همه چیز... رهات کرده باشه، بازهم، زمان قابلیت این رو داره که بتونی دوباره اراده کنی، قصد کنی، عزمت رو جزم کنی. 

خدا تا ابد این "یاعلی" گفتن ها رو از ما نگیره.

بحق علی...

یاعلی مددی..