میگم برم آب بخورم میام پیشت، آب خوردنم مساوی میشه با جابجایی غذاها داخل یخچال که تا صبح خراب نشه! برمیگردم پیشت، پتو مسافرتی انداختی روت، خودتو جمع کردی، صدا میزنمت که بیداری...؟ ولی انقد خسته بودی که خوابت برده، اروم گونه تو می بوسم، بازم بیدار نمیشی، خیلی خسته ای، وایمیسم چند لحظه نگات می کنم... سیر نمیشم.. چقد معصومانه خوابیدی، ریش ها رو صورت جوونت خوابیدن، صورتت هنوز جوونه،  به چی فکر میکنم...به اینکه چقدر به این سیما می آید روزی برای ابد آرام خوابیده باشد ولی به شرطی که از جنس عند ربهم یرزقون باشد... 

.

چقدر حرف های ناگفته دارم....