حالی که امروز داشتم سر کلاس 

اصلا بوی خوبی نمی دهد

کاملا فهمیده ام حال زهرای درونم بد شده است. نمیدانم چرا با اینکه خودم را گول زدم باز هم حالم جا نیامده است. این نشانه ها دارد عذابم می دهد. من با خودم چند چندم خدا؟ چرا حس میکنم اینقدر عوض شدم؟ نکند مشهد هم بروم و باز.... وای... نگذار پوست کلفت شوم. تو را به مادرمان قسم که پوستم را بکن اما نگذار اینجور بمانم. خودم را دوست ندارم. هرقدر تلاش کنم کاردستی درست کنم و دستبند بسازم و تیرامیسو درست کنم و کیک بستنی، هیچکدام جوابم را ندادند. نشانه اش را هم امروز دیدم که بجای بلند شدن ، حتی تکان هم گویی نخوردم... 


یا تنگ در آغوش بگیرم که ب م ی ر م . . 


یا آه...