مسخره ترین قانون زندگی در دنیا همین است که بعد هر خنده های از ته دل غم جای می گیرد و بعد هر گریه ای، لبخند....
.
.
چقد گاهی احساس ضعف داره آدم....
چقد دل آدم میتونه حالش با یک دقیقه قبلش متفاوت بشه...
مسخره ترین قانون زندگی در دنیا همین است که بعد هر خنده های از ته دل غم جای می گیرد و بعد هر گریه ای، لبخند....
.
.
چقد گاهی احساس ضعف داره آدم....
چقد دل آدم میتونه حالش با یک دقیقه قبلش متفاوت بشه...
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست...
.
.
حالا تمام دغدغه ام این شده حسین، این اربعین کرب و بلا می بری مرا.....
مانده ام روزهایی که قرار است مرد های خانواده ی مان بروند پیاده روی و من اینجا پای تلویزیون بنشینم به نظاره را چطور می شود گذراند...؟
لعنت به تمام دنیا وقتی در راه کربلا نباشی..
کاش دنیا در آن یک هفته ای که زائران راهی اند تعطیل شود...
همه نیست شوند ...
همه چیز در صفر مطلق برود!..
.
.
باز.... به دلم حسرت کربلا....
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری....
.
.
بالا بلند بابا.....
.
پیش چشمم برسد سینه زند فرزندم....
شب هفت هم تمام شود و در حسرت نا تمامی که گویی هدفش زجر دادنم است مانده ام.
مانده باشی بین دو راهی ... خوب یا بد...
چه محرم عجیبی....
همین.
اینهمه بلا از جون و از مال مون گذشت، برای اینکه یادم بیاری نگاه می کنی مون. مستقیم. بی واسطه. با محبت. اما قدر هیچکدووم ندونستم. فقط ناشکری کردم. چشم.زخم و بلا بخاطر گناه هامو نشونم دادی که چجوری بهمون رحم کردی بعد اینهمه نا شکری و چشم.... اما من فقط این پایین چشم بستم به رحیم بودنت. به بلیط توی دستمون. به طلبیده شدنمون...
یه جوری با آدم تا می کنی که هیچ جوره نتونم شکر مولا بودنتو به جا بیارم...
.
تا چند ساعت دیگه با خودم میگم، نگاهم رو برو ی تو بلا تکلیف می ماند، که از لبخند لبریز که از گریه...فراوانم....
.
الهی الحمدلله...
شاید همه اینها دست گرمی بود.. برای اینکه امسال در غم شش ماهه بیشتر بمیرم... برای اینکه بفهمم من کجا و حضرت رباب کجا..
با فرزند ندیده، چنان انس پیدا می کند یک زن، که گویی غیر او نیست!
و با فرزند دیده... شیطنت هایش.. خنده هایش...
می میرم از غمت...
اهل بیت احساسی ترین آدم های روی زمین بودند و محبت شان به اهلشان،بیش از همه ی نفرات کره ی زمین...
هرچه بیشتر به خدا برسی، قلبت رقیق تر، احساست لطیف تر...
وای حسین....
بسم الله
این چند ساعت برایم چند روز می گذرد. مدام به خودم توکلت علی الله را یادآوری می کنم...
این ها را نوشتم تا اگر آنچه باید میشد، شده بود، روزی نگاهشان کنم. لبخند بزنم.
اگر هم نه، باز هم لبخند بزنم به حجم اضطرابی که بر خودم تحمیل کردم و به ضررم تمام شد!
والسلام.
20 اردیبهشت 95
ایام مسلمیه