۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

عید قربانی مگر؟...

بسم الله

نمیدانم واقعا چقدر باور قلبی ام شده این حرف فاطمه. وقتی تاریخ عروسی مدام در پیچ و تاب بود ته دلم انگار خوشحال بود که شاید ...

ولی حالا شاید هر روز این جمله در سرم تکرار میشود . 

زندگی ای که با عید قربان شروع شود چه شود....


میدانم تا جدی نگرفته باشم بسان همه خواهم مرد...

میدانم.


امدی و هر خیال دیگری غیر از تو را

پیش پایت سر بریدم، عید قربانی مگر؟....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات

خیلی از آنچه فکر کنی، مبتلا ترم

یا فتاح

اخیش!
بالاخره تونستم وارد شم؛ هرچند داشتم به دنیای کتاب کاغذ نویسی میرفتم
چقدر روزهای پر از حرفی رو ننوشتم!
.
یک
باید دوباره شروع کنم. هر روز. بنویسم. تا یادم نرود دارم چه چیزهایی را تجربه میکنم.
.
دو
از اینکه باید این روزها سر کوچکترین وسایل خانه ام با مامان حرف بزنم کلافه شدم. میدانم تازه اول هست و باید کلی سر جهیزیه چیدن تحمل کنم و کار کنم رویش. اما در کل پروسه شلوغی را میگذارنم. 
.
سه
دلم یک کافه کراسه ی تنهایی می طلبد. نهایتا با فاطمه. که آن هم بروم و باهم شعر بخوانیم. مطلب های سخنرانی ها را بهم انتقال بدهیم. ولی پارک لاله هم میتواند گزینه خوبی باشد. 
سخت است در زمان تاهل با وجود اینکه خودش هم میداند ادم ها به تنهایی نیاز دارند بروی با خودت در دنیای خودت غرق ِ غرق شوی. 
.
چهار
آنقدر بنظرم قداست دارد احساسم که هنوز مرددم برای نوشتنش در اینجا...
.
پنجم
ولی باید نوشت. گاهی باید بیخیال هرکس و هرچیز شد و نوشت.
.
ششم
دنیای با تو بودن و دو تا شدن خیلی جاذبه دارد و در عین حال پر از شیرینی. حتی سختی هایش هم برای اسان نمودنش شیرینی دارد!

دارد دنبالم میاید تا فقط باهم باشیم. باید جور و پلاس دیوانگی هایم را جمع کنم. ساده اماده میشوم. تو خودت بهتر میدانی در این جور مواقع چه با بنده ات کنی!

هفتم
یک کیک بی بی لطفا!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زهرا سادات