از ساعاتی قبل پرواز دلم به شور می افتد، میزند به دستم طبق معمول؛ سوار ماشین می شویم، مامان برای سر موقع رسیدن صلوات میفرستد و من برای آرام شدنم تسبیح دست میگیرم... اربابم و مولایم بهتر از من حال خرابی را میداند، حالی که دقیقا یک ماه پیش که به پابوستان آمدم چقدر بد بود و ادبِ زیارت نداشت...خوشا به حالم که حرم را دوباره ندیده نمردم... خدا را چه دیدی مگر مرگ پیر و جوان می شناسد؟ به تقلاهایم نگاه نکن برای بهترین عاقبت... بهترین عاقبت نصیب بهترین تلاشگر می شود... یک ماه پیش ما هر دو کربلا را خواستیم اما حالا من کنار شما دعوت شدم تا نگاهی بیندازم به حال واقعی ناپاکم... و عزیزترینم...روبروی همان جایی که براتش را شما امضا زدید...

حکما خیر بوده و شکی ندارم. شکی ندارم در بی توجهی هایم.. شکی ندارم در بد شدن عبادت هایم... اما همنقدر بلدم! همنقدر بلدم که بگویم خطا کرده ام و دستم را مثل همیشه محکم نگاه دارید....  

اغثنا یا غیاث المستغیثین