وقتی تو نیستی

بسان هر روز که صبح ظرف های دیشب را میشستم و ظهر خانه را تمیز می کردم و عصر هم مقدمات شام را میدیدم، نمیگذرد. 

بسان هر شب که از هول آمدنت وسط آشپزی تند تند روبروی اینه می ایستادم و سرخاب سفیدآب میکردم و دستی به سر و وضع م می کشیدم... بسان هر روز نمیگذرد...

اصلاانگار، خورشید طلوع را از دست داده و قرار است تا روزی که بیایی روز را بر ما نتابد... 

این حرف ها بینمان بماند هم قدمم...

یواشکی می گویم

مبادا صدایم دلتنگی ام را به گوشت برساند...

یواشکی تر...می گویم...

خیلی دنیا دارد اثر می گذارد رویم...

قسم بده که راهم کج نشود....