نه اینکه حتما به حرف شوهرم گوش داده ام، نه....

گاهی هم صحبت دعوت نشدن است...

حالا شاید با این توگوشیِ محکم، کمی خودم را بتکانم...

#وقاحت_آدمی... 

.

.

حالا تمام ذوقم شده دیدار آنانی که گرد زمین کربلا را با خودشان به اینجا آورده اند... لحظه شماری می کنم تا بشود دقایقی کنار رفیق ترینم بنشینم... مثل همیشه هدی ساکت بماند تا سر حرف باز شود... و من هم بمانم از کجای این سفر از حالش بپرسم... از قدم زدن هایش.. از خستگی هایش.. از لحظاتی که چشم زاءر به گنبد می افتد... از اشکی که خالص ترین اشک عمر آدم ست ان شا الله... از کدام...

اصلا همه این ها  را بگذار کنار

میخواهم بنشینم کنارت و فقط ببویم... میدانم که رو سیاهان را چه به بوییدن خاک زاءر کربلا... اما تو ارباب... از کرمت... از فضلت... از همان رحمتت حال خوش پیاده روی را در کنار زاءرت به جامانده ها می چشانی... من حتم دارم....