همینکه پروازت تاخیر داشت و در همین تهران نفس می کشیدی آرامش خاطر بود برایم. این را نمی دانستم تا اینکه بعد چهار ساعت زنگ زدی که شاید تا چندین ساعت بعدش نتوانیم صدای هم را بشنویم، زنگ زدی گفتی خداحافظ.. 

تکه ای از رشته های دلم کنده شد...

.

دلم را با تو فرستادم نجف...درست روبروی حرم. آنجا که سال پیش باهم نشستیم به روضه گوش دادن و سینه زنی...