بسم الله 
خداروشکر بابت
این دست روز و شب هایی که گرچه کم اند اما شوق معطر کردن خانه با چای دارچین یا چای به را برای من به ارمغان می آورند ... هوس ریختن یک فنجان نسکافه توی فنجان های رنگ رنگی سفالی طور!
حال ِ خوب ِ میوه خوردن و همزمان اخبار گوش دادن.
حال خوشی که من رو به اتاق عقبی می برد تا برای بار هزارم به پنجره ی اتاق نگاه کنم و پر از شوق شوم بخاطر طاقچه ای که این پنجره دارد رو به آسمان و من روزشماری میکنم تا زمانی این پشت را پر از گلدان های رنگ و وارنگ بکنم! شوقی که هر یکشنبه موقع برگشت از مدرسه به گل فروشی خیابان ابوریحان نگاه عمیق کنم و حسن یوسف هایش را بشمارم..
حال خوب ِ خالی از تکلف ِ دنیا...
.
.
میدانم همه این ها بخاطر مهیا کردن خانه برای هیعت پس فرداست! مبل ها جمع شده، آشپزخانه در تمیز ترین وضع ممکن، گلدان و قاب امام حسن جانم سر جای خودشان و حالا منم و یک لپ تاب و حس ِ عمیق ِ دوست داشتن!
اصلا خانه باید خالی از مبل باشد!
پشتی بگذاریم و دور تا دور خانه دنبال هم کنند بچه ها و بزرگتر ها کنار هم به خوش و بش مشغول... 
وای از روزی که کنار این همه توصیف، بوی خوش کیک ِ خانگی هم به مشام برسد !
اصلا خوشبختی مگر جز کنار خانواده بودن معنی می شود؟
.
.
.
پ ن: فکر می کنم دیگه کم کم باید خودمو از وسواس ِ فکری ِ توی جمله یِ "آیا بخرم آیا نخرم؟" نجات بدم و برم چند مدل از گلدان های بانمکی که یک مدلش در کیهان و مدل دیگرش در ترنجستان بود را بخرم!

پ ن 2: وقتی مرد خانه نباشد و تو با خیالات ِ خوش مجبور باشی شب طولانی را بگذرانی...